زمان بوقت دلتنگی

دلتنگی

 

الان که دارم یادداشت مینویسم خیلی اعصابم خورده با دلبرجان بحثم شده بحث پیامکی
البته ترجیحش میدم به بحث تلفنی چون اون موقع مثل یه سنگ بی احساس حرف میزنه
ولی الان...
کاری ندارم مقصر کیه مهم اینه که یه وقتایی رفتارامون با اونچه واقعا تودلمونه فرق داره 
مثلا دلم تنگ میشه و اون به شدت تو شرایط بحرانیه 
البته که خبر نداره بحران زندگی من خیلی خیلی بیشتر از اونه اما قطعا یه چیزایی برای یه مرد خیلی سنگینه 
مثل بیکار شدن ورو هوا بودن کسب وکارش!
اما به نظر من هرکسی یه نفر باید تو زندگیش ،آرامش قلبش باشه پناهش باشه که وسط مشکلات زندگیش به اون پناه ببره حتی اگر قراره حرفی نزنه سرشو بزاره روی پای اونو بگه چقدر خوبه دارمتheart
الان چند وقته این حس را بهم نمیده تازه حس میکنم دوری میکنه میدونم مشکلاتشو ... دارم فکر میکنم چطوری به هردومون برای رد شدن از این بحران کمک کنم اما...
گاهی میگم بسه دیگه تا کی میخوای تا ازت نخواستن خودتو بندازی وسط ، بزار ازت خواسته بشه
شاید چون حس میکنم نقشم تو زندگیش پر رنگ نیست با اینکه اون اینو قبول نداره!
اما لابه لای این اتفاقا واین روزا چیزی که نمیشه ازش رد شد دوست داشتنیه که بینمون هست ونمیشه انکارش کرد
اعصابم خورده ونمیتونم حرفی بهش بزنم پیاماشو بی جواب گذاشتم چون ترجیح میدم تو اعصاب خوردی بحثو ادامه ندم که همو بیشتر از این ناراحت نکنیم.
الان خوشحالم که این وبلاگ را گذاشتم حداقل وقتی حس میکنی کسی رو نداری که به حرفهات گوش کنه اینجا میتونی بنویسی و آروم بشی...

رها شمس